سرآغاز
بسم الله الرحمن الرحیم
چند سالی بود که به هردری می زدم تا وارد حوزه شوم اما نمی شد که نمی شد. گاهی به علت شرط سنی، گاهی به علت عدم سکونت در شهر مورد نظر واغلب به علت عدم آگاهی و دسترسی به منابع مطلع هر بار با درب بسته مواجه می شدم. در این سالها که روزهای پایانی دوره ارشد را در دانشگاه سپری می کردم و بعضا به اشتغال هم آلوده! شده و مزه پول زیر زبانم مزه کرده بود باز هم سودای تحصیل در حوزه علمیه از سرم بیرون نمی رفت و در آرزوی آن بودم که این رویامحقق شود. سرانجام با پایان گرفتن دانشگاه هرچند مسیر ادامه تحصیلات تکمیلی سهل تر شده بود و پز اجتماعی خانم دکتر شدن زمزمه غالب دانشگاه رفته ها بود در اقدامی شاید سوال برانگیز برای آن قشر مذکور شروع از صفر و تحصیل در حوزه را انتخاب کردم. شروع از صفر بدان جهت که رشته دانشگاهی غیر مرتبط با دروس حوزه خوانده ام و خیلی خوشحالم ازینکه در پذیرش ورودی های امسال با محدودیت شرط سنی دو سه سالی فاصله دارم. البته علت عمده و اصلی این انتخاب خالی بودن محیط دانشگاه و بطور کل نظام آموزشی از علم حقیقی است. بسیار در تعجبم چرا با گذشت 35 سال از انقلاب اسلامی و با توجه به اینکه تعلیم و تربیت از ارکان مورد تاکید اسلام است، حوزه علمیه آنطور که باید و شاید در نظام آموزشی و دانشگاهی ما جایی ندارد. نه ازین جهت که ورود طلاب و روحانیون به این عرصه با محدودیت مواجه باشد؛ نه. از این جهت که چرا در نظام مدیریتی و سیاست گذاری این بخش حضور موثر و مثمر ثمر ندارد. این دغدغه و بزرگ تر از آن خطری که کودکان نسل حاضر با آن در نظام آموزشی مان مواجهه هستند بیش از پیش مرا به سمت حوزه سوق داد تا شاید بتوانم در این عرصه مفید باشم و پاسخی برای سوالات خود بیابم. البته بخاطر دارم که حجت الاسلام خاتمی( امام جمعه موقت تهران) به کم کاری حوزه در این عرصه اذعان دارند. حال بیابییم پرتقال فروش را!
به رسم انشاهای دوران دبستان، این بود پایان پست سرآغاز “روزی که طلبه شدم".